62

امروز دهمه.ده شهریور 95. 

تنها بیست  و چند روز به عروسیمون  باقی مونده!

وقتی از اول داستانمون رو مرور میکنم میبینم اووووه چقدر راه اومدیم چقدر گذشته چقدر اتفاقات رخ داده چه کارایی کردیم..

اون روزا هیچکدوم  فکرشم نمیکردیم روزگار چه خوابهایی واسمون دیده :)  خداروشکر .. خداروشکر واقعا با همه سختی ها خوبی ها بدی هاش خووووب گذرروندیم .درست حرکت کردیم.

دیگه قراره خودمون بشیم یه خانواده .یه نسل جدید!

یکم باورش برام سخته انگار جدی نیس .. نمیدونم  خونه داری چه شکلیه برام ... هنوز هیچ تصوری ازش ندارم .. قلبم پر حرارت میتپه این روزا.. دوست دارم استرس نداشته باشم اما نا خواسته دارم .. نمیشه نداشت خب! اما به چیزایی که داریم و اتفاقات خوبی که میخواد بیفته که فکر میکنم دلم ارومتر میشه 

.

.

.

خونه رو اول ماه گرفتیم بعد تمیزکاریش  وسایلارو اوردیم و چیدیم.. خیلییییی خوشحال بودم،هستم. 

یه خونه دنج با وسیلای دوست داشتنیمون. چیزایی که برای رفاه مون و بر حسب نیازمون خریدیم نه چشم و هم چشمی یا کلاسش.. مثلا چون  خونه براب خودمون نبود پرده های انچنانی نگرفتم که هزینه الکی باشه خوشم نمیاد از دوباره کاری و ریخت و پاش بیهوده.. وقتی خیاطی هنوز بلد نیستم و فعلا میدونم زمان یادگیریشم ندارم لزومی ندیدم بخرمش بذارم کنج خونه :/ 

خونمون خیلی دوست دارم اونجا خونه منو امیده.یه اتاق رو گذاشتیم واسه کار و ورزش اما اسمش اتاق.مهر هست.قراره هر وقت دلخوری داشتیم از هم بریم اون تو و تا حلش نکردیم خارج نشیم ؛))

خونه آبی صورتی ما .. 

اکثر کارهارو هم اکی کردیم.تالارو آرایشگاه و مزون و نوازنده و فیلمبردار و باغ ...

کارت عروسی رو باید سفارش بدیم  کم کم ..

دوست دارم بهترین شب عمرم باشه اون شب. به ارایشگرم میخوام بگم مثل یک ملکه آرایش ام کنه ! میخوام خوش ترین عروس دنیا باشم اون شب... 


خدایا مرسی که 

نظرات 1 + ارسال نظر
پاپیون جمعه 19 شهریور 1395 ساعت 00:07

عزیزم مبارک باشه خونه و وسیله هات
ایشالا به شادی و تن سالم ازشون استفاده کنین

مرسی نازی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.