31

ساعت های اولین کلاس این ترمم خیلی بد موقع اس ،۳/۵ظهر تا ناهار میخوریم تا چشامون گرم خواب میشه باید لباس بپوشیم بریم،حالا بیشتر دلم برای امیدم کبابه از صبح میره سرکار من میخوابم اما باید به خاطر من بیدار بش ه که برسونتم،اون تایم تاکسی هم خیلی کمه باید یه ربع سر چهارراه صبر کنم تا بیاد :-\  هوووف ،نمیدونم دیگه از طرفی هم بچه ها خیلی ازم انرژی میگیرن همشون شررر و پر حرف با این حقوقی که میدن پول بنزین رفت و برگشت ماشین هم نمیشه حتی!:-\  شیطونه میگه دیگه نرم ایششششش 

*****

میخوام یه پارچه کتون ضخیم زمستونی شاید چهارخونه بخرم بدم خیاط واسم یه دامن و یه پانچ خوشگل بدوزه .. با یه جفت بوت چرم بلند عالی میشه ^__^  یکم از تیپ اسپرت فاصله بگیرم تنوع بشه :-) 

این اواخر هم کلی پیاده شدم برای لوازم آرایش ماسک اسکراب و شامپو .... ،بعدش یکم عذاب وجدان میگیرم البته:-\  دیگه قول دادم اما بقیه خریدام از این به بعد برای جهیزیه باشه  :-) 

مهر هم تموم شد که ......... !!!

30

این روزا؟صبح ساعت ۸ بیدار که میشه بره سرکار راهیش میکنم بعدش خودم میگیرم میخوابم تا ۱۱ :)))  بعد بیدار شدن هم به دوش گرفتن و جمع و جوکردن کارام میگذره تا ناهار که میاد و میخوریم و بعدش اگه بشه یه چرتی میزنیم دوباره که بیشتر من شیطنت میکنم نمیذارم بخوابه :-D  فایده ای هم نداره چون ۳/۵ من باید برم سرکار و میبرتم میرسونه تا ۷ که دوباره خودش میاد دنبالم  بعد دیشب بعد کاررفتیم خونه مادرش اینا،سالگرد مادربزرگش بود و شام میدادن .هر وقت میریم  اونور شوخ تر میشه ،دیشب رستوران که بودیم دقت میکردم با همه خوش بش میکرد با بچه های فامیل شوخی میکرد حتی جزو سرپایی ها بود و کمک میکرد هر چند لحظه هم  سمتی که من نشسته بودم نگاه میکرد و لبخند میزد :-)  ،بعد شام دوباره رفتیم خونه مامانش اینا

29

نوشتن هر شب هم سخته آآآآآ

آقا بعضی شبا واقعا نمیشه ،یا فراموشت میشه یا کار پیش میاد :-\ 

جو  بین همکارا خیلی بهتر شده،دیگه از اون منم منم ها و فیس و افاده ها خبری نیس ..  راضی ام من ..

فقط پیمنتش واقعا حق ما نیس،نمیدونم چرا آدما گاهی  تا این حد بی انصاف میشن! همه ی زحمات رو ما میکشیم آخرش هم نوحه  میخونن که نداریم!! ۲ روز پیش مدیر یه جلسه گذاشته بود ،برای من تو این آموزشگاه اولین جلسه حساب میشد،از قبلش همکارا تعریف میکردن که میاد و از هرکس کلی ایراد میگیره ... قرار شده بود که هر چی گفت ساکت نمونیم و ما هم حرف بزنیم ‌البته من که تازه وارد بودم و آنچنان حرفی برای گفتن نداشتم اما بچه هارو حمایت میکردم . کاش به روزی بشه آدما به اندازه ی لیاقتشون از حقوق خودشون بهره مند بشن .باعث تاسفه که همه به فکر بخور بخوره خودشون هستن ......

 

28

از امروز میخوام چکیده ای از اتفاقات روزم رو هر شب بیام و بنویسم . تا جایی که بتونم سر حرفم میمونم .


امروز؟؟  چندم بود؟ همم آهان ۲۰ مهر ۹۴، دقیقا ده روز از جشن نامزدیمون میگذره .. چقدر روزا زود میگذرن واقعا! دو هفته دیگه تاسوعا عاشوراست! فک کن!!!!! خیلی زود گذشتا ... 

اما خوبیش اینه امسال یکی همراهمه.. یکی که از این به بعد قراره تو همه ی سال تحویلا،تو همه ی تاسوعا عاشوراها،تو همه ی شب یلدا ها ،تو همه ی مناسبت ها کنارم باشه ،دستش تو دستام باشه،باهش خاطره بسازم..

به قول خودش کاش میشد مثلا از ۱۵ سالگی همدیگه رو میشد پیدا کنیم و مال هم میشدیم :-) 

این پسره دیگه مثل جون شده برام، راستی راستی شدم ۲تا! برای زندگی مشترک زیر یه سقفمون لحظه شماری میکنم ، برای لحظه بغل گرفتن بچه مون بغض میشم ... من همه این حسای خوب رو مدیونشم و ممنونم از خدا که خواست ما با هم تجربه اش کنیم ....

دوستت دارم عشقم ،بیشتر از جونم

27

سلامممممم

من برگشتم:-D 

عذر میخوام میدونم دیره ، اینستاگرامی ها که خبر دارن فقط شرمنده اون دوستانم هستم که اینستا ندارمشون..

خب جشن نامزدیم هم به خوبی و خوشی تموم شد .......

راااااحت شدم!!!!

باور کنین:-\ 

چقد که استرس داشتم! دست خود آدم نیس همش دوس داره همه چیز طبق برنامه پیش بره،همه چیز پرفکت باشه .....  که خداروشکر هم همه چیز خوب بود اگه از تاخیر آرایشگرم فاکتور بگیرم :-\  برای عروسی دیگه پیشش نمیرم، احمق از ۹ صبح الافم کرد باید ۱-۱/۵ آماده ام میکرد ۲/۵ کارشو تموم کرد چون قبل منم عروس داشت پوووف اون روز فقط  به خاطر همین یکم برنامه هامون دیر شد ،دیر رفتیم تالار ... اما بقیه چیزا همونی بود که میخواستم .. مجلس گرم بود .. به هممون خوش گذشت حسابی:-) 

دیگه الان اگه گفتین دغدغه ام چیه؟؟؟ آفرین جهیزیه :))))) من تا برم سر خونه زندگیم  ۲۰ کیلو میشم فک کنم انقد که حساسم :-P  همه چیز بااااااید طبق خواسته من باشه خب :-D 

دیگه خبر خاصی نیس ... میریم سرکار میایم .... خوبیم شکرخدا ..:-* 

شماهارو هم میخونم حواسم بهتون هست خوشگلای من :-*