38

دیشب موقع خواب خیلی حرف زدیم ... سرمون داغ بود .. قبلش برای سرما خوردگیمون به قرص قوی خورده بودیم که گرفته بود مارو ... تو حالت خلسه تو آغوش هم زیر گوشم داستان آشناییمون رو از اول تا آخر از زبون خودش مثل قصه داشت برام زمزمه میکرد ... منم با بوسه های آروم جوابشو میدادم و اعلام بیدارس میکردم ... چقدر خوب بود حسم اون لحظه ... یه جایی از حرفاش گریه اش شد .. ساکت بودم و جلوشو نگرفتم .. چقدر حسش پاک و صادقانه بودم خودم اون زیر آروم اشک میریختم و سفت تر بغلش میگرفتم ... هزار بار خدارو واسه وجودش شکر کردم، واسه مردونگیش ،واسه اینکه  واقعا دوستم داشت وداره. واسه اینکه  کفتار نبود و آقای گوزنه قصه من شد .... 

* اسم جدید این روزهام : آهو خانم 

:-) 


****


نظرات 6 + ارسال نظر
لونا پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 19:44

وااای عزیزم ایشالا همیشه کنار هم پایدار باشین پر از این حس های خوب و عاشقی

مرسی گلم ایشالا یه روزی همه ی دخترا این حس ها ی خوب رو تجربه کنن،آمین :-*

لیدی رها چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 19:49 http://ladyraha.blogsky.com

من مرور این داستان هنوزم خیلی دوست دارم واقعا حس قشنگی داره...

خیلی ،هیچ وقت تکراری نمیشه هیچ وقت....

Nafa_s یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 19:00 http://Manodandooon.blogsky.com

اخی خوش ب حالتون....
امیدوارم همیشه باعث آرامش هم باشید

ممنونم عزیزم

نیلووووو یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 13:00

:-* :-*

مایا یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 12:51

ای جان همیشه همین جور خوب و عاشق بمونید......

چشم :-* :-*

بانو یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 11:44 http://khaterateman95.blogsky.com/

ای جونم...ایشالاا همیشه خوشبخت باشی

مرسی عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.