دیشب موقع خواب خیلی حرف زدیم ... سرمون داغ بود .. قبلش برای سرما خوردگیمون به قرص قوی خورده بودیم که گرفته بود مارو ... تو حالت خلسه تو آغوش هم زیر گوشم داستان آشناییمون رو از اول تا آخر از زبون خودش مثل قصه داشت برام زمزمه میکرد ... منم با بوسه های آروم جوابشو میدادم و اعلام بیدارس میکردم ... چقدر خوب بود حسم اون لحظه ... یه جایی از حرفاش گریه اش شد .. ساکت بودم و جلوشو نگرفتم .. چقدر حسش پاک و صادقانه بودم خودم اون زیر آروم اشک میریختم و سفت تر بغلش میگرفتم ... هزار بار خدارو واسه وجودش شکر کردم، واسه مردونگیش ،واسه اینکه واقعا دوستم داشت وداره. واسه اینکه کفتار نبود و آقای گوزنه قصه من شد ....
* اسم جدید این روزهام : آهو خانم
:-)
****
وااای عزیزم ایشالا همیشه کنار هم پایدار باشین پر از این حس های خوب و عاشقی
مرسی گلم ایشالا یه روزی همه ی دخترا این حس ها ی خوب رو تجربه کنن،آمین :-*
من مرور این داستان هنوزم خیلی دوست دارم واقعا حس قشنگی داره...
خیلی ،هیچ وقت تکراری نمیشه هیچ وقت....
اخی خوش ب حالتون....
امیدوارم همیشه باعث آرامش هم باشید
ممنونم عزیزم
:-* :-*
ای جان همیشه همین جور خوب و عاشق بمونید......
چشم :-* :-*
ای جونم...ایشالاا همیشه خوشبخت باشی
مرسی عزیزم