از ظهر!! که بیدار شدم براش قورمه سبزی بار گذاشتم،همون مدلی که دوست داره ...
بعدش رفتم یه کیک هم پختم واسش..
دوش گرفتم،واسش لاک قرمز زدم..
نشستم منتظر که شب بشه بیاد پیشم .....
حس یه خانم خونه ی کدبانو رو داشتم امروز که عاشق همسرشه ..
این روزا دیگه اتاق مجردیمو دوس ندارم ،همش اتاق خواب دو نفره خونه خودمون رو توی ذهنم تجسم میکنم ..
تو سایت های آنلااین رو تختی های زیبا رو نگاه میکنم ،باید زیباترین هارو انتخاب کنم که شاهد یه عمر عاشقی ما باشن .. چیزایی که هر روز صبح که از خواب بیدار میشم بیشتر از دیروز واسم دوست داشتنی باشن ..
بعضی وقتا فکر میکنم تا الانشم کلی وقت تلف کردم باید زندگیمو زودتر تشکیل میدادم تا بیشتر لذت ببرم .
کی میدونه آدم چند سال عمر میکنه،چه بهتر که عمر ت رو تو خونه ای که تو ملکه اشی فرمانروایی کنی ...
چیزی نمونده که دختر باز به مراتب فکر میکنم این دوران باید خیلی خیلی شیرین تر باشه و تا نرفتین خونه خودتون ازش نهایت استفاده رو کنید شاید وقتی رفتی خونه ی بخت دلت واسه این روزها تنگ بشه.
دقیقا منم همین حس رو دارم
فکر میکنم خیلی وقت رفته که میتونست عاشقانه تر باشه
ولی خب هی میگم شاید اگه این روزا نبود قدر عاشقی رو نمیفهمیدم
هرچیزی به موقعش ممیاد و خودم رو قانع میکنم :))
آره دیگه مجبوریم از این زاویه بهش نگاه کنیم:-D
از حالا به بعدش مهمه دیگه ..
به زودیه زود میرید ایشالا :)
ایشالا