45

دفعه قبل بعد مدتها یهو دلم خواست بنویسم ،خب  پرید. اصن نمیدونم چیه که نوشتنم نمیومد .. نه که حرفی نباشه .. گفتنشو لزوم نمیدیدم. یه مدت که درگیری مریضی بودیم جفتمون و نوبتی یکی پرستار میشد بعدشم مجلس خواهر شوهره  بود و راهیش کردیم رفت تبریز .. از اون روزا سعی میکنم بیشتر به مادرشوهر سر بزنم دوری اذیتش نکنه ، دیشب حتی با مروارید خواهر شوهر کوچیکه شام رو پختیم و جو خونه خیلی شاد و آروم بود ، بعد مدتها کلی خندیده بودم،از اون خنده های از ته دل ... احتیاج داشتم به تغییر روحیه ام. مریضی خلقمو تنگ کرده بود حوصله خودمم نداشتم حتی .. الان خیلی بهترم .. چند روز پیش رسما  خل چل شده بودم .. از بس که یه سره دکتر و بیمارستان دیدم..اول امید بعد خودم بعدش بابا پوووف :-\ 

ایشالا  بریم از تبریز برگردیم دیگه زندگی برگردخه به روال سابقش ،کلاسا شروع بشه  باز مشغول بشم خوب میشه... 

امشب رفتیم یه سری وسایل آشپزخونه خریدیم :-)  قابلمه و ظرف و ظروف و ..... وای چقدر خوب بود... دوست داشتم زودی بچینم تو خونه ام وسایل ام رو ..... دلم آرامش و سکوت یه خونه دو نفره رو میخواد  .. همه چیزش به سبک و سلیقه خودت چیده بشه .. هممممم 

اینکه تایم  هر بحث یا دلخوری بینمون هر سری بیشتر میشه خودش نشون دهنده بلوغ رابطه مونه .. اینکه دیگه قلق همدیگه اومده دستمون و میدونیم چی ناراحت میکنه طرفمون رو  .. خوبه خوشحالم که واسش هر اخم من مهمه و سریع همه چیز رو میگیره،خودشو مث مردای دیگه نمیزنه به در بی خیالی یا نادونی .. واسش مهمه نظرم،حسم،عقیده ام، براش مهمه حتما قبل رفتنش ببوستم،حتما با هم بخوابیم،با هم غذا بخوریم،با هم حتما حرف بزنیم راجع به هر چی که شاید اذیتمون کرده .. 


** اون شرت قرمزه با خال خالای سفید 

** وفتی بهم میگه تو بهتررررررین دختر دنیایی ! ،غرق احساس پاک دوست داشتنش میشم  


نظرات 1 + ارسال نظر
مایا پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 11:53

خانوم شما کی تشریف میبرین خونه ی بخت؟؟؟
اوهوم چقدر هم عالی که حواست بهشون هست به نظرم وقتی از آدم کاری بر میاد چرا دریغش کنه.
حالا خوب شدین؟؟؟
فصل_ مریضی تقریبا همه یک سرما خورده توی خونشون دارن.

شهریور ایشالا ^^
سرما خوردگیش مث همیشه نبود اصن که:-\
حالمونو گرفت حسابی..
الان خوبیم آره :-)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.