خب ما برگشتیم :-)
دوشنبه ظهر رسیدیم ...
سفر خوبی بود ، تجربیات جدیدی کسب کردیم شهرهای جدید دیدیم ،با رسم و رسومات جدیدی آشنا شدیم! که شاید خیلی هاش واسمون عجیب و مسخره بود حتی! امید دوست داشت با ماشین شخصی خودمون بریم برای من هم خوشایند تر بود چون اونجا هم ماشین زیر پامون بود و هرجا میخواستیم میرفتیم و موقع عروس کشون هم توماشین خودمون بودیم .. اما حس غربت اونجا مزخرف بود همش احساس غریبی میکردی و خودتو بیگانه حس میکردی توجمعشون ! نمیدونم چجوری بیانش کنم اما دوس نداشتم حس غربتشو و دیگه اینکه لهجه غلیظ ترکیشون کمی رومخ بود ، با اینکه ما خودمون ترکی کمی بلدیم اما ترکی آذری یه چیزایی متفاوت بود از ما .. مادر و پدر شوهر عروس میگفتن که من مث ترکیه ای ها ترکی صحبت میکنم ! از منو امید به شدت خوششون اومده بود وتعریف میکردن ازمون :)) امیدم شیرین زبونی میکرد وحسابی تو دلشون جا باز کرده بود :-D مثلا با اینکه ترک بودن خوب بلد نبودن برقصن ،شب عروسی مردانه خواننده امید عزیزم رو اینجوری صدا زد که امید خان بیان برقصن :)) وبعد اسم آهنگ انتخابیش رو سوال کرد امید هم یه آهنگ ترکی معروف بیاز گجله روگفت که با تعجب اونا مواجه شد چون اونا فکر میکردن مثلا ما که از مشهد اومدیم لابد این چیزا بلد نیسیتیم در صورتی که از همشون بهتر هم میرقصیدیمحتی!! خلاصه کلی فان بود .. یه قسمت های ناراحت کننده هم داشت این سفر که خب واسه شناخت بهتر یه سری آدما دور و برم لازم بود به نظرم ، تو این سفر با پدر شوشو رابطه ام صمیمانه تر شد و یه وقتایی با هم بحث روانشناسی و فلسفی میکردیم حتی و نگرش ام رو به موضاعات اطراف خیلی تحسین کرد وخوشش اومد ، منم بیشتر ازش شناخت پیدا کردم و فهمیدم میشه باهش راجع به خیلی چیزا حرف زد ......
روزای آخر دیگه دلمممم به شدت برای خونه و شهر و مامانممممم خیلی تنگ شده بود ،راست میگن که هیچجا خونه خود آدم نمیشه واقعا ..
از شنبه کلاس های آموزشگاه شروع میشه و برمیگردیم سر کار :-)
کلی از وسایل جهیزیه مون رو گرفتیم وفقط سرویس چوب وفرش ویه سری خرت وپرتای کوچیک مونده .. :-)
کاش زودتر تکلیف خونمون مشخص بشه و تحویل بگیریمش تا وسایلمون بچینیم توش .. الان جز یه خونه نقلی خوشگلو خوب نمیتونه مارو شاد کنه ، خیالمونم راااحت میشه ;-)
خدایا ممنونیم ازت ، به سلامتی رفتیم وبرگشتیم .. مرسی