۲۰

خب از پست قبل چقد ننوشتم ..

تو این مدت پاگشام کردن مادر شوشو اینا و جو صمیمانه تر از قبل شد.همون شب که برگشتیم واسم تکست زد که چه خاااانومی شده بودی واسه خودت اسپند دود کن :-)  چقدم که من ذوق کردم :-D   همیشه تو تکست ابراز احساسات واقعیشو میتونه بهتر بگه،مکتوب که میشه انگاری احساساتش روان میشه ..


دیگه اینکه چند شبی با همکارش و‌خانومش و‌ پسر کوچولش و خواهرش رفتیم پیک نیک و‌پارک. اسم پسرشوت کیانوشه یه پسر ۲ ساله که۲۰‌کیلو هست!!! اما انقده قنده وووی لپا آویزوووون سفت آخخخ گاز زدنیه ناجور.. جمع خوبیه باهشون اخلاقامون مثل همه و شاد و شنگولیم همه .

سر کارمم همچنان میرم..

امسال تنبلی کردم خیلی و فقط یک روز شب احیا روزه گرفتم ،هووم.. 

راستش من هنوز احساس نمیکنم خانم متاهلم:)) هنوز حس میکنم دوستیم ، با متاهلی بیگانه ام ! نمیدونم چرا


من هنوز یکم از کله شقی ها و لجبازی های دخترونه امو دارم و گاهی مرد ام رو با حرفام میرنجونم :'(  باید از این به بعد خیلیی بیشتر دقت کنم و حواسم به حرفام و رفتارم باشه ،اینجا هم نوشتم که ثبت بشه و یادم نره .. آروم آروم باید یه سری چیزا در من تغییر کنه تا نه خودم آسیب ببینم نه زندگیم...




یه چیزی در گوشی بگم مجردی بی مسئولیتی چقد خوووب بود خب :-D 


۱۹

خب این روزا اتفاق خاصی نمیفته ، مثل همیشه طبق روال زندگی طی میشه ..

روزا سر کاره و فقط شبا میاد میریم بیرون ، با اینکه طول روز سرکار بوده اونم تو این گرمای طاقت فرسا وقتی میرسه میگم خسته نباشیب عزیزم،بهم میگه خسته ی چی؟ اصلا خسته نیستم میدونم اینجوری میگه که روم بشه بهش بگم پس بیا بریم دور دور :-D  ،خستگیش با من درمیره اصلا این حرفا چیه ;-)  


هرکی بهم میرسه میپرسه جشنت کی هست؟؟؟ منو هم دعوت کنی آآآآ


خب من اصلا عجله ندارم برای جشن ،فکر میکنم تابستون هوا گرمه و اگه بخوایم باغ تالار بگیریم مهمونا پخته میشن! خودم بیشتر نظرم اواخر شهریور یا مهر هست! دوس دارم با خیال راااحت و بدون استرس و عجله کارهامون رو بکنیم که بعدا هی نگم ای کاش اینجوری میکردم ای کاش اونجوری ... حالا باید ببینیم چی پیش میاد با فراغ بال ایشالا برنامه هامون رو فیکس کنیم..

میخوام برای مجلس هم چند کیلویی چاق بشم،این ۳-۴ ماه که شرکت کار میکردم ۵ کیلو‌کم کرده بودم یعنی الان شدم۴۵!!!! پوست و استخون :-D  اوشونم تشویقم میکنه یکن بخور خب ،به خاطر من بخور حداقل :))) راهکار میده شبا سیب زمینی آب پز بخور سر ۳ هفته  میشی ۷۵ :))))) چقد کم توقعه واقعا :-D  ،موضوع اینه اشتها ندارم زیاد ... باید تلاشمو بکنم حالا بهش قول دادم دیگه :-)  

دیگه اینکه از روز یکشنبه حنجره ی بنده گرفته!!! نمیدونم از حساسیته یا سر کلاس هام بلند صحبت میکنمه :-(  روز اول اصلاااااا صدام در نمیشد،تارهای صوتیم چسبیده بود به هم انگاری،بعد رفتم با مامان ۲ تا آمپول حساسیت زدم،یه خانومه تو داروخانه گفت آب نخود بخور زود‌ خوب میکنه، یکم بهتر شد‌،اما فقط یکم، صدام به قول نومزد شده بود مثل گودزیلا :)) ،حالا تو این هیر و ویر مامان خانوم سه شنبه شب خانوادشو افطار و شام دعوت کرده بود :)) آبرو نموند واسم که،با اعتماد به نفس تمام صحبتم میکردم :-D  

امیدوارم زودتر خوب بشه دیگه حوصلشو ندارم :'( 

۱۸

امروز ۴/۴/۹۴ ! یه تاریخ روند بامزه :-) 


 صبح راهیش کردم سر کار و خودم هم خوابیدم تا لنگ ظهر :-D  کلاس نداشتم و دلم واسه یه لش کردن حسابی تنگ شده بود، بیدار میشم ،به کارام میرسم،دوش میگیرم پری هم تموم شده و احساس پاکی درونم بیداد میکنه :)) ، واسش لاک قرمز میزنم یه تی شرت سفید فیت تنم میپوشم با لگ آبیم،موهامو آزاذ میذارم و لحظه شماری میکنم شب بشه :-D  ، دو تامون خیلی زود دلتنگ هم میشیم،دیشب بهم میگفت دیگه شبا نمیتونم تنها خونه خودمون بخوابم ! جانم :-*  دیگه فردا جمعه است و خیالمون راحته که صبح نیاز نیست زود بیدار بشیم،بعله شب جمعه واسه ما هم صدق میکنه زین پس :)) ،مشکل خوابمون هم اینجوری حل کردیم که هر کس سمت خودش همونجورب که راحته و دوران مجردی (!)میخوابیده،بخوابه اما صورتمون به سمت هم باشه و دستهامون رو قفل میکنیم تو هم که تماس هم داشته باشیم تا احساس بهتری داشته باشیم ،دیشب که جواب داد و خوب خوابیدیم هیچکدوم اذیت نشدیم :-D  ، هر روز بیشتر از دیروز دوستش دارم و دل کندن واقعا ازش سخته واسم،اما فکر میکنم دوری هم لازمه تا دلتنگ هم بشیم و دیدار بعدی دلچسب تر باشه واسمون ،امشب سالن بازی داشت،ازم اجازه گرفته که نمیخواستم برم اما انقد زنگ زدن که گفتم از شریک زندگیم اجازه بگیرم هر چی اون بگه :))) ،هیچی دیگه الان دراز کشیدم منتظرم تا برگرده ،همچین خانوم ماهی هستم  :-D 



خدایا حفظش کن واسم، خیلییییی شکرت واسه آرامش لحظه هامون 

۱۷

این روزامون آرووومه آرومه،

یک شب در میون خونه ماست :-D  دیشب بعد از دور دور شبانه رفتیم لباساشو از خونه اشون برداره که شب برای خواب بریم خونه ما، بعد تا پامو از ماشین گذاشتم پایین خواهراش پریدن بغلم :)) انقد خنده ام گرفته بود، خب قبل از عقد هم دیده بودیم همو اما انگار الان که رسمی شدیم عزیز تر شدم :-D  بعد فکر کنین همه همسایه هااومده بودن بیرون منو ببینن!!! :))) یه‌ دختر همسایه داشتن که گویا انتظار داشته امید من، اونو بگیره :))) چپ ‌و راست رد میشد به بهانه دیدن من میومد و‌ میرفت،آرزو (خواهر بزرگش) واسم تعریف کرده بود قبلا چقد سراغمو‌ میگیره ازشون که عروستون کجاست چرا نمیاد ‌چه شکلیه قدش بلنده !؟ :))  هیچی دیگه دیشب احساس آنجلینا جولی بودن بهم دست داده بود‌ واااو من چقد مشهورم :)) :-D  خیلی خندیدیم، عزیزم سر راه واسم صدقه انداخت ،انقد خوشم اومد از این حرکتش :-*  


هیچ وقت فکر نمیکردم یک نفر رو انقددددر بتونم دوست داشته باشم و بهش افتخار کنم ...


کلاس هامم خوب پیش میره و همه بچه هامو دوست دارم ،دوباره دارم عالاقه مند میشم به شغلم :-D  



خدایا شکرت ‌.. ازت ممنونیم و دوست داریم :-*  .. 

۱۶

وقتایی که پیشمه اصلاااا نمیخوام زمان بگذره