۲۴

خیلی وقته ننوشتم. یادم رفته نوشتن.چند باره میخوام بیام نشده .امشب اما  هم دلم گرفته بود هم احساس کردم احتیاج به حرف زدن دارم .... 

همه چیز خوبه .۱۰ مهر مراسممونه ... تقریبا ۸۰٪ کارها انجام شده ،یه سری جزییات مثل سفارش کیک و خرید کله قند و رزرو آرایشگاه داماد .. اینا مونده .. 

با هم خوبیم فقط بچم چون از اول مستقل بوده و اصرار داره تمام هزینه های مراسم خودش متقبل بشه و از طرف خانواده اش چیزی نمیخواد قبول کنه کمی فشار روشه میدونم فکرش کمی مشغوله .. خیلی دوس دارم کمکش کنم با هر روشی که بشه .. برای همین کمی اعصابش هم ضعیف شده و زود عصبانی میشه و جوش میاره! خب من درک میکنم و سعی میکنم آرومش کنم اما قلبا آرزو میکنم کاش هیچوقت ناراحتیشو نبینم .. تازه میفهمم زندگی اونقدرا هم ساده نیست تازه میفهمم اینکه میگن زندگی باالا پایین داره یعنی چی ... 

اما خوب میدونم خدا خواسته بینه میلیونها نفر من عاشق این یه نفر باشم و با این آدم زندگیم میشه و اونه که صلاح منو بهتر میدونه پس باید بهش نشون بدم  آدم بی لیاقتی نیستم و از هدیه اش خوب نگه داری میکنم..

فقط یه مشکلی دارم من بیش از حد صاف و ساده ام :'(  سیاست زنونه که هیچی حتی گاهی  رفتارهای ناراحت کننده هم فراموش میکنم یا مثلاا زمانی که وقتش نیست یه حرفی میزنم که نباید .. یا حتی خوب هم نمیتونم فیلم بازی کنم یا یکم خودشیرینی کنم برا خانواده شوهر :-\ گاهی لجبازم میشم گاهی کارامو توجیح میکنم گاهی پرتوقع میشم.. کاش یاد بگیرم .. 


این روزا همش فکر میکنم خیلی کمه هر چند سال که باهش زندگی کنم ... خیلی کمه به خدا :'(  



بچه ها اینو بدونین همیشه تو دلم دارمتون .میبوسمتون :-* 


سلام

اوه چقده من دور بودم از نوشتن .. حسش برام نبوده لابد ،سرگرم. نامزد بازیم دیگه :-D 

تب لتم توفیق اجباری شد و بدست همسر گرام تنظیمات کارخانه ای شد و تمام اطلاعاتم فرت !!

آدرس بعضیا رو که بلاگ اسکای بودن گم کردم متاسفانه ،اومدین آدرس بذارین برام لطفا مهربونا.



همه چیز شکر خدا خوبه  و هر روز‍ بیشتر از قبل تو این عشق حل میشم ..

ایشالا اواخر شهریور مجلس  میگیریم . رسم طرف ما این شکلیه که بهش میگن شیرینی خوری مثلا،همون نامزدی خودمونه  فقط یکم مجلل تر! باید کم کم شروع کنم به برنامه ریزی کارها، فقط قبلش منتظر اوکی شدن یه چیزی هستیم که امیدوارم هرچه سریع تر بشه شما هم دعا کنید بشه ;-) 

دیگه اینکه سرکار هم میرم همچنان چندتا از همکارا قدیمی که اونجان از اون خود چس پنداران هستن که تیم تشکیل میدن  برا جبهه مخالف  قیافه میان،من البته به هیچ جام نیستن اما جو رو کمی برام گاهی تلخ میکنن انی وی من کارمو دوس دارم و تا وقتی بهم حس خوب بده دارمش ،امشب هم میخوان بعد تایم کاری آش بیارن و نمیدونم کشک بادمجون فلان الکی مثلا برا خودشون جشن بگیرن،بعد یه مدلی هم متوقع انجام میدن که بعدش نوبت توئه مثلا ،خی من خوشم نمیاد از این خاله زنک بازیا،یکیشون که از همه قدیمیه و سطحشم بالاتر از همه اس چنان حرکتای زشتی میکنه مثلا میاد میگه روز دختر شوهرم فلان قدر داد بهم! هعی پز زندگیشو میخواد بده مثلا عقده ای، جالبه  با همه جایگاه بالاش من دیوار هم حسابش نمیکنم :)) اما قلبا آزرده میشم ‌از رفتارهاشون :-\ 

بگذریم ،دیشب عروسی عموی نامزد جان بود ،تا ۸ کلاس بودم بدو بدو رفتم آرایشگاه و با کلی تاخیر رسیدم ،خوش گذشت اما خیلی بهم نچسبید! فداش بشم موقع پذیرایی چقد هوامو داشت مثلاا لیموناد میاورد میگفت خدمت  شاه :))

حسودا هم اعتراض میکردن .:-D  


پ.ن: خوشبختی یعنی بهترین پسر فامیل همسر تو باشه :-* 

پ.ن:ببخشید نبودم این مدت سعی میکنم بیشتر بنویسم;-) 

پ.ن:رها جون مامان شدنت  مبارک گلم :-*  برات بهترین روزارو با فسقلی و خانواده کاملت آرزو میکنم :-* 

پ.ن: میلو جان رسمی شدنتون تبریک میگم شاد و خوش بخت بمون همیشه :-* 

۲۳

ماهگردمون مبارک عزیز دوست داشتنی من .. 

۲۲

خب خب خب ... 

یه عالمه نوشتنی دارم که باید بنویسم ....

از روز اول تعطیلاتمون بگم ...

عصر با مادرهمسر اینا رفتیم خرید و‌خوشحال و‌خندون منو هم بردن خونشون و شام نگه داشتن، شب هم بساط پیک نیک فردامون رو دو تایی چیدیم و جمعدکردیم تو ماشین و فردا صبحش ساعت ۸پیش به سوی بهشت همیشگیمون . چقدر دلم واسه اون یه تیکه جا  تنگ شده بود ،به یاد قدیما  به تفریحات  سالممون پرداختیم :-D  و غروب حرکت کردیم به سمت خونه با تنی خسته اما تبسمی شیرین بر لب :-)  ، فرداش که شنبه بود آب ها قطع شد !!! یعنی از دیشب قطع بود تقریبا با فشار کمی  میومد ، عیدی دختر دایی رو‌ نرسیدم  برم از طرفی هم دلم نمیخواست امیدم رو تنها بذارم  ، عصر رفتیم یه خرده ریز خرید داشتیم کردیم و شام گرفتیم  بردیم پارک معروف و همیشگی قدیمیمون خوردیم .. کم کم پریناز اینا هم پیداشون شد اومدن و تا پاسی از شب به بزمهای شبانه سپری شد به قول امیدم :))

دیگه فرداش هم روز جشن و عروسی بود و به رقص گذشت نصف روزش دقیقا :-D ، عصر مجلس  دندونی پسره پسر دایی  همسرم دعوت بودیم و کلی خوب بود خوش گذشت تحویل گرفته شدم و شاباش جمع کردم :)))) ، از فواید عروس شدن:-P  ، بعدش بدیو بدیو رفتیم سمت خونه ما برای مراسم شب عروسی مریم آماده شدیم ، مجلس گرمی بود و خیلی خوش گذشت  همه پایه راحت رقاص بترکون :-D  آی حال کردم  :-D  

****

امروز هم روز کاری بعد چند روز تعطیلات خیلی چسبید ،فقط اول صبحی یه خبر بد شنیدم ،یکی از شاگردام که یه دختر اگه اشتباه نکنم ۸-۹ ساله به اسم شهین بود  فوت کرده بود ،روز چهارشنبه :'(  ،رفتم سر کلاس بچه ها گفتن تیچرررررررر شهین مرده!!!!! من همینجووری چند ثانیه پلک نمیزدم  داشتم حرفی که شنیده بودمو  هضم میکردم! یعنی چی؟ شوخیه؟  چی میگن اینا؟ رفتم پیش ناهید منشی آموزشگاه میگم شهین مرده؟؟؟؟ گفت آره بهت نگفتیم ناراحت نشی :((((

 من هنوزم باورم نمیشه بچه ها ! خدا به خانواده اش صبر بده واقعا،انگار با ماشین تصادف کرده روز‌چهارشنبه :'(  از اون موقع یادش میفتم چهره اش میاد جلو‌چشمم ،.. شاکرد زرنگی نبود چند جلسه دیر اومد لغات فراموش میکرد گاهی  یکم مودی بود، اما  شاگردم  بود دوستش داشتم  چقدر شنیدن خبر مرگ برای هرکسی حتی دشمنت  بده ..لعنتی .

*****


عصر با پریناز اینا رفتم استخر بعد یکماه:-D  چسبید :-D  مهمان اونا بودم اما ناکس  اندازه یه جلسه خصوصی بهش آموزش شنا دادم :)))))  خوش گذشت اما ،پریناز یه دختر ترک  تبریزی خوشگل و خوش مشربه که بهش حس خوبی دارم فکر میکنم دوستای خانوادگی خوبی میشیم با هم مخصوصا که همسر هامون هم رابطه صمیمی دارن با هم

 

یه خبر خوب هم بدم  یکم چاق شدم :)))) این چند وقت که با منه ساخته بهم گویا :-P  ، یادم باشه در اسرع وقت خودمو  وزن کنم :-D 

خب  برم ببینم همسر کجاست داشت برای بابا  لوله چاه حیاط رو تعویض میکرد ‌:-\   نصف شبی بابا منم  یاد چه چیزا میفته ... اما میدونین یه حالی داره داماد خوووبه همسر تو باشه ، هر روز بیشتر از انتخابم خشنودم ...



+ همه ی دنیا صدقه ی چشمات ...

+ممنونیم خدای مهربونمون :-* 

۲۱

http://www.arealme.com/mental/fa/

اول از همه برید اینجا تست رو‌انجام بدید نتایج رو‌ هم بهم بگید ،خیلیییییییی باحاله :)))) من سن  واقعیم ۲۴ هست سن عقلیم شد ۱۸، نوشت زنده دل :)))))  خیلی  خندیدم ،منتظرم امیدمو ببینم  برای اونم انجام بدیم ببینم چی میگه واسش :-D  



این چند روز تنبلی میکردم نمینوشتم :-\  


خداروشکر همه چیز خوبه .یه شب رفتیم واسش خرید لباس،یکی از دوستاش  بوتیک داشت رفتیم مغاره اون‌،اونا هم تازه عروس ، داماد بودن ،بعد از این مدل خشکا نچسبا:))  البته خانومش ییشتر اینجوریه دبیرستان مدرسه ما بود از اول هم عن بود‌:-D  یعنی هر بار گذری رد میشدیم از کنار مغازشون نمیدیدم اینا یه لبخند به همدیگه بزنن، هیچی دیگه ما هم اون روز که رفتیم پسره بیرون مغازه بود دختره هم پشت کامپیوتر !  ما که رفتیم داخل  تازه فهمیدن  رابطه یعنی چی :-D  امیدم عزیزم همیشه  پیشم خندون و شاده ،لباس که پرو‌ میکرد  یه تیکه هایی میگفت هممون میخندوند :-D  بعد زنش که دید ما چقدر بگو بخندیم اونم  یه چیزی به شوهره میگفت و‌میخندید :)) خوبه باز یکم پیشرفت کرد واقعا :-\  

، بعدش همون شبش  چقد ‌ازم تشکر میکرد عزیزدلم که لباسای قشنگی واسم انتخاب کردی :-*  ذوق زده که میشه میگه تو بهترین زن دنیایی  خیلی فهمیده ای و ... :-D  حالا من کار بزرگی هم نکردما اما همینکه به کارام  ارج میده خیلی  دوس دارم . شام  رو برداشتیم رفتیم فضای باز خوردیم خیلی خوش گذشت اون شب ..

واسه جمعه هم کلی برنامه چیدیم بریم بیرون شهر و‌ پاچین و‌ بلال و منقل و .... :))  زوج سرخوشی هستیم ما کلا :-D 

همش به فکر خوردن و تفریحیم خخخخ

بعد دیگه تازه خبر اینکه یکشنبه عروسی همکارمه که دختردایی دختر عمه من هم میشه، شنبه هم مراسم عیدی برون !‌دختر داییمه ،وای من چقد از این رسم و‌ رسومات دست و‌پا  گیر بدم میاد ، خیلی ‌چیپه به نظرم یه سری کادو‌ بخرن واست بعد مهمون دعوت کنی بهشون نشون بدی چشماشون در آد !!!!  من برای خودم به خانواده همسرم کفتم واقعا نیازی نیست و‌ من مواقق این مراسمات نیستم اگه چیزی میخرن دستشون درد نکنه  مثل بچه آدم به خودم بدن :-D :-D  امروز مادرش تماس گرفت که میایم دنبالت بریم با سلیقه خودت خرید کن . مرسی از درک و‌احترامش واقعا 




خلاصه این سه روز قراره فوق طلایی و پرفکت باشه و خیلی خوش بگذره بهمون،...


راستی ابروهامو‌ رنگ کردم :-P  


+ هر روز که میگذره بیشترتر مطمئن میشم که تو شایسته مرد بودن برای من رو داشتی و‌چقدر از صمیم قلبم  خوشحالم برای انتخابمون ،توی هیچ زمینه ای واسم کم نبودی و نذاشتی ،همونی که همیشه میخواستم  ،مرسی که پایه ای ،به فکرشاد کردن و خوشبخت کردن منی و برای زندگیمون انقدر تلاش میکنی ... 

خدایا ممنون:-*