39

دیروز مدیر اومده بود موسسه که بگه ۳ روز تعطیلی ۴۸ام محرم میخواییم ببریمتون طرقبه شاندیز! آموزشگاه هم انقد شلوغ پلوغ بود که خوب حرفاشو نمیشنیدیم،من که مشغول فاینال گرفتن از شاگردم بودم اون طرف تر از جمعشون بعد که تموم شد به آخر حرفاشون رسیدم بقیه حرفارو هم از زبون همکارا شنیدم،وقتی سوال میکردن کیا میان من گفتم نمیدونم چون دلم سمت امید بود! دو روز بی امید مگه میشد؟ دیگه تا دیدیمش بهش کفتم گفت نهههههه حق نداری بری من دلم تنگ میشه:))) بع گذشت رفتیم دور دور و گشتیم برای من بوت بلند بخریم که چیزی هم چشمم رو نگرفت در عوض ساندویچ خوشمزه زدیم اومدیم خونه،دوباره تو خونه نظرسنجی راه انداختیم که برم نرم؟ مامان اینا هم گفتن نری بهتره هوا هم سرده کوهنوردی خطرناکه! آخه کلبه ای که قرار بود اسکان بدن مارو بالای یه کوه بود! شب یکی از همکارا اس داد که تو میری یا نه؟ بهش نگاه کردم  گفتم برم؟ یکم اون ور نگاه کرد فکر کنه میگیفت دو روز نباشی چشاش اشکی شد :))))الهی بمیرم واسش:-* هیچی دیگه گفتم نهههه مگه میشه اصلا؟ نه من نمیرم باباا،خودمون میریم مسافرت اصلا :-D  هیچی دیگه با خیال راحت جواب منفی دادم صبح گروه همکارا تو تلگرام که نگاه کردم دیدم همه گفتن ما هم نمیریم و فلان :)) خنده ام گرفته بود مدیر بیچاره چه ضایعی شده! آخه قضیه این بوده که کفتن اگه بتونه۱۰۰ نفر به این تور ببره بهش سفر کیش تعلق میگیره،بچه هاهم عصبانی که زنیکه دلش برای ما نسوخته  چقدر مارو خر فرض کرده و فلان :)) انقد خندیدیم با امید :-D  میگه دیدی گفتم نرو من یه چیزی میدونم میگم دیگه :-D 

دیشبش کلی شرط گذاشته بودم اگه نرم که حالا باید شرطاش رو بده 

38

دیشب موقع خواب خیلی حرف زدیم ... سرمون داغ بود .. قبلش برای سرما خوردگیمون به قرص قوی خورده بودیم که گرفته بود مارو ... تو حالت خلسه تو آغوش هم زیر گوشم داستان آشناییمون رو از اول تا آخر از زبون خودش مثل قصه داشت برام زمزمه میکرد ... منم با بوسه های آروم جوابشو میدادم و اعلام بیدارس میکردم ... چقدر خوب بود حسم اون لحظه ... یه جایی از حرفاش گریه اش شد .. ساکت بودم و جلوشو نگرفتم .. چقدر حسش پاک و صادقانه بودم خودم اون زیر آروم اشک میریختم و سفت تر بغلش میگرفتم ... هزار بار خدارو واسه وجودش شکر کردم، واسه مردونگیش ،واسه اینکه  واقعا دوستم داشت وداره. واسه اینکه  کفتار نبود و آقای گوزنه قصه من شد .... 

* اسم جدید این روزهام : آهو خانم 

:-) 


****


37

امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدیم تند تند وسیله هارو چیدیم و پریدیم تو ماشین و رفتیم ..خواهر شوهر هارو هم بردیم ،یعنی لحظه آخر تصمیم گرفتیم اونارو هم بگیم بیان دور هم باشیم . خوش گذشت خوب بود .پیاده روی تو طبیعت پاییزی زیبا داشتیم  کلی وسطی بازی کردیم به یادم قدیم :-D  کوهنوری کردیم ناهار خوشمزه دستپخت همسر خوردیم ;-) ، و در آخر بدمینتون به شکل ضربدری بازی کردیم وسطاشم کلی رقصیدیمو خندیدیم ،فیلمامون رو میبینم غش میکنم از ادا اومدناش،قربووووونش برم خب انقد نمکه :))) سعی میکرد بهمون بیشتر خوش بگذره :-D   یه دو تا ون پر دلنشجوهای سانتی مانتال رشته عکاسی هم اومده بودن برای عکاسی همه دوربین حرفه ای و خفن :-D  

دیگه الان انقد له لهم که میخوام بخوابم تاااا فردا صبح :-P 

فردا باید برم دکتر بعدشم که کلاس تا شب... 


خوبه شکر راضیم میسی خدا:-* 

36

اوممم دوس دارم برای طرف صبحم یه برنامه بچینم، شاید برم باشگاه دوباره ثبت نام کنم ،اما فعلا انگیزه ام قوی نشده ! شاید با یه جفت کفش ورزشی یا لباس ورزشی خوده تنبلو درونم رو بتونم بیارم سر ذوق چه بدونم ..

آخیییش هفته دیگه کلاس های این ترم تموووم میشه و یه هفته استراحتیم تا شروع ترم بعدی ،کلی خوشالم :-) 

امروز سر کلاس تاینی ها آخر های ساعت کلاس که میشه همزمان که ورک بوکاشون رو کالر میکنن اجازه میدم یکی یه دونه شعر بخونن بعدتر فاطمه دختر دوست  داشتنی کلاسم شعر شهزاده ای زرین کمر رو خوند ،کیفففف کردم. چقد خوبه که بچه ها به جز شعرای کودکانه ای که تو مهد یاد میگیرن یه ترانه قشنگ هم بلد باشن ،کلی  خوشم اومد برای بار اول که خوند دفعه بعدی صداشو ضبط کردم برا خودم داشته باشمش با صدای کودکانه ی فندقم :-*



فردا قراره دو تایی به یاد قدیما بریم پیک نیک در دل طبیعت و جوجه کباب کنیم ..... خیلییییی دلم تنگ شده واسه پیک نیکای دو نفره مون ،بعد ازدواجمون اگه اشتباه نکنم یک بار فرصت شد خودمون بریم بقیه اش با خانواده بود ..



دیروز تو گروه همکارامون در تلگرام یکی از همکارا عکس بچه ای گذاشته بود که به علت استفاده از پوشک ما بیبی طفلکی تمام  بدنش سوخته بود،مثل اسید مثل لجن سبز شده بود :((( خواستم بگم اگه دورو برتون کسی بچه داره نذارید از این پوشکای قلابی استفاده کنن فاجعه اس واقعا :(



یک ماه دیگه تولدمممم  خیلی ذوق زده ام واسش از الان ❤❤ 



35

زنیکه فکر کرده کیه که اینقدر ادعاش میشه؟ خودش از بی سوادیش یه کلاس برنمیداره تو موسسه ،سوپروایزرم کرده خودشو ! بعد میگه شما تجربه اتون کمه فلان کارو بکن نکن . احمق دوست داشتم امشب خفه اش کنم، پیر خرفت چقد حقوق میدی که توقع داری این همه هم انرژی بذاریم واسه کلاسات . اه دیگه بدم اومده ازش ،همکارا میگفتن من فکر نمیکردم تا این حد بیشعور باشه،خب تو اگه خیلی ناراحتی تجربه مون کمه یه میلیون بده استاد بگیر از استان بیاد کلاس آموزشی بذاره نه که بیای سرک بکشی تو کلاس ها از ما ایراد بگیری. کاش خودشم چیزی حالیش بود بی سواد فقط بلده ایراد بگیره. ایکبیری میخوام بدونی چقدر نفرت انگیزی همه ازت متنفرن به اجبار میان فقط .حس منفی امشبمو مدیون توام اما مساوی میکنم باهت قطعا.