-
34
یکشنبه 17 آبان 1394 12:14
مرسی از جواب هاتون از هر کدومتون یه چیزی یاد گرفتم :-) ، میدونین بر خلاف همه ی تلاشم مبنی بر اینکه مهربونیم رو نگه دارم گاهی انگار نمیشه و بعد اگه بخوام تغییر رویه بدم به کلی عوض میشم و اینم خوب نیست. این ترم شاگردام از ۵ ساله دارم تا ۱۳ سال .خب طبیعیه با هر سنی رفتار خاص خودش رو میطلبه اما موضوع اینه که تو نقش معلمی...
-
33
چهارشنبه 13 آبان 1394 21:21
از نظر شما قاطع بودن یعنی چی؟ آیا تو زندگیتون انسان قاطعی هستید؟ اینکه ازتون حساب ببرن و به صورت یه آدم اخمو یخ بشناسنتون خوبه یا یه آدم مهربون و ملو؟ البته که جدی بودن درکنار خوش رفتاری درسته اما در کل میخوام بدونم آدم قاطع که میگن چه شکلی و باید چجوری اونجور بود ؟!
-
32
چهارشنبه 6 آبان 1394 20:28
چند شب پیش رفتیم چندتا مغازه سرویس چوب نگاه کردیم ، خیلی ذوق داره واسه خونت خرید کنی .. یه حس عجیبی یه جوری ه اصلا هی میگی این منم؟ میخوام بشم خانم خونه خودم یعنی؟؟؟؟ واقعنییییی؟؟ ماشالا همه چیزم ارزووووون !!! :-\ با یه حساب سرانگشتی میبینی مغزت شروع به ریپ زدن میکنه:-D چند روز پیش با یکی از همکارا رفته بودیم خیابون...
-
31
دوشنبه 27 مهر 1394 23:39
ساعت های اولین کلاس این ترمم خیلی بد موقع اس ،۳/۵ظهر تا ناهار میخوریم تا چشامون گرم خواب میشه باید لباس بپوشیم بریم،حالا بیشتر دلم برای امیدم کبابه از صبح میره سرکار من میخوابم اما باید به خاطر من بیدار بش ه که برسونتم،اون تایم تاکسی هم خیلی کمه باید یه ربع سر چهارراه صبر کنم تا بیاد :-\ هوووف ،نمیدونم دیگه از طرفی هم...
-
30
دوشنبه 27 مهر 1394 10:15
این روزا؟صبح ساعت ۸ بیدار که میشه بره سرکار راهیش میکنم بعدش خودم میگیرم میخوابم تا ۱۱ :))) بعد بیدار شدن هم به دوش گرفتن و جمع و جوکردن کارام میگذره تا ناهار که میاد و میخوریم و بعدش اگه بشه یه چرتی میزنیم دوباره که بیشتر من شیطنت میکنم نمیذارم بخوابه :-D فایده ای هم نداره چون ۳/۵ من باید برم سرکار و میبرتم میرسونه...
-
29
چهارشنبه 22 مهر 1394 22:21
نوشتن هر شب هم سخته آآآآآ آقا بعضی شبا واقعا نمیشه ،یا فراموشت میشه یا کار پیش میاد :-\ جو بین همکارا خیلی بهتر شده،دیگه از اون منم منم ها و فیس و افاده ها خبری نیس .. راضی ام من .. فقط پیمنتش واقعا حق ما نیس،نمیدونم چرا آدما گاهی تا این حد بی انصاف میشن! همه ی زحمات رو ما میکشیم آخرش هم نوحه میخونن که نداریم!! ۲ روز...
-
28
دوشنبه 20 مهر 1394 20:42
از امروز میخوام چکیده ای از اتفاقات روزم رو هر شب بیام و بنویسم . تا جایی که بتونم سر حرفم میمونم . امروز؟؟ چندم بود؟ همم آهان ۲۰ مهر ۹۴، دقیقا ده روز از جشن نامزدیمون میگذره .. چقدر روزا زود میگذرن واقعا! دو هفته دیگه تاسوعا عاشوراست! فک کن!!!!! خیلی زود گذشتا ... اما خوبیش اینه امسال یکی همراهمه.. یکی که از این به...
-
27
چهارشنبه 15 مهر 1394 21:34
سلامممممم من برگشتم:-D عذر میخوام میدونم دیره ، اینستاگرامی ها که خبر دارن فقط شرمنده اون دوستانم هستم که اینستا ندارمشون.. خب جشن نامزدیم هم به خوبی و خوشی تموم شد ....... راااااحت شدم!!!! باور کنین:-\ چقد که استرس داشتم! دست خود آدم نیس همش دوس داره همه چیز طبق برنامه پیش بره،همه چیز پرفکت باشه ..... که خداروشکر هم...
-
۲۶
چهارشنبه 8 مهر 1394 14:16
فقط دو روز مونده ... فردا میرم آرایشگاه اصلاح صورت و مدل میکاپ صورت و مو رو انتخاب میکنم و لباس عروسم رو تحویل میگیرم .. مهمون ها هم از دورو بر همه میان و احتمالا خونه شلوغ پلوغ بشه ... فقط نگران یک چیزم .. اونم اینکه روز جمعه عید هم هست مجلس زیاده و تالاری که گرفتیم قبل از ما و بعد از ما هم مجلس هست و باید طبق برنامه...
-
۲۵
چهارشنبه 1 مهر 1394 20:28
هیجان زده ام !!!! ۹ روزه دیگه روز ماست ... همه چیز طبق برنامه پیش رفته و اوکی هست .. این آخر هفته ای هم ۳ تا مجلس دعوت بودیم که یکیش رو دیشب رفتیم.. دو دل بودم که برم یا نه اما بعدش که رفتم خوشحال بودم که رفتم .. به نظرم آدم تا زنده اس باید خوش بگذرونه مگه چندسال جوونیم یا عمرمیکنیم که از خوشیامون استفاده نکنیم والا...
-
۲۴
چهارشنبه 25 شهریور 1394 00:23
خیلی وقته ننوشتم. یادم رفته نوشتن.چند باره میخوام بیام نشده .امشب اما هم دلم گرفته بود هم احساس کردم احتیاج به حرف زدن دارم .... همه چیز خوبه .۱۰ مهر مراسممونه ... تقریبا ۸۰٪ کارها انجام شده ،یه سری جزییات مثل سفارش کیک و خرید کله قند و رزرو آرایشگاه داماد .. اینا مونده .. با هم خوبیم فقط بچم چون از اول مستقل بوده و...
-
سلام
پنجشنبه 29 مرداد 1394 13:35
اوه چقده من دور بودم از نوشتن .. حسش برام نبوده لابد ،سرگرم. نامزد بازیم دیگه :-D تب لتم توفیق اجباری شد و بدست همسر گرام تنظیمات کارخانه ای شد و تمام اطلاعاتم فرت !! آدرس بعضیا رو که بلاگ اسکای بودن گم کردم متاسفانه ،اومدین آدرس بذارین برام لطفا مهربونا. همه چیز شکر خدا خوبه و هر روز بیشتر از قبل تو این عشق حل میشم...
-
۲۳
سهشنبه 30 تیر 1394 23:40
ماهگردمون مبارک عزیز دوست داشتنی من ..
-
۲۲
سهشنبه 30 تیر 1394 00:24
خب خب خب ... یه عالمه نوشتنی دارم که باید بنویسم .... از روز اول تعطیلاتمون بگم ... عصر با مادرهمسر اینا رفتیم خرید وخوشحال وخندون منو هم بردن خونشون و شام نگه داشتن، شب هم بساط پیک نیک فردامون رو دو تایی چیدیم و جمعدکردیم تو ماشین و فردا صبحش ساعت ۸پیش به سوی بهشت همیشگیمون . چقدر دلم واسه اون یه تیکه جا تنگ شده...
-
۲۱
پنجشنبه 25 تیر 1394 15:22
http://www.arealme.com/mental/fa/ اول از همه برید اینجا تست روانجام بدید نتایج رو هم بهم بگید ،خیلیییییییی باحاله :)))) من سن واقعیم ۲۴ هست سن عقلیم شد ۱۸، نوشت زنده دل :))))) خیلی خندیدم ،منتظرم امیدمو ببینم برای اونم انجام بدیم ببینم چی میگه واسش :-D این چند روز تنبلی میکردم نمینوشتم :-\ خداروشکر همه چیز خوبه .یه...
-
۲۰
جمعه 19 تیر 1394 00:50
خب از پست قبل چقد ننوشتم .. تو این مدت پاگشام کردن مادر شوشو اینا و جو صمیمانه تر از قبل شد.همون شب که برگشتیم واسم تکست زد که چه خاااانومی شده بودی واسه خودت اسپند دود کن :-) چقدم که من ذوق کردم :-D همیشه تو تکست ابراز احساسات واقعیشو میتونه بهتر بگه،مکتوب که میشه انگاری احساساتش روان میشه .. دیگه اینکه چند شبی با...
-
۱۹
پنجشنبه 11 تیر 1394 16:27
خب این روزا اتفاق خاصی نمیفته ، مثل همیشه طبق روال زندگی طی میشه .. روزا سر کاره و فقط شبا میاد میریم بیرون ، با اینکه طول روز سرکار بوده اونم تو این گرمای طاقت فرسا وقتی میرسه میگم خسته نباشیب عزیزم،بهم میگه خسته ی چی؟ اصلا خسته نیستم میدونم اینجوری میگه که روم بشه بهش بگم پس بیا بریم دور دور :-D ،خستگیش با من درمیره...
-
۱۸
پنجشنبه 4 تیر 1394 23:37
امروز ۴/۴/۹۴ ! یه تاریخ روند بامزه :-) صبح راهیش کردم سر کار و خودم هم خوابیدم تا لنگ ظهر :-D کلاس نداشتم و دلم واسه یه لش کردن حسابی تنگ شده بود، بیدار میشم ،به کارام میرسم،دوش میگیرم پری هم تموم شده و احساس پاکی درونم بیداد میکنه :)) ، واسش لاک قرمز میزنم یه تی شرت سفید فیت تنم میپوشم با لگ آبیم،موهامو آزاذ میذارم و...
-
۱۷
چهارشنبه 3 تیر 1394 14:04
این روزامون آرووومه آرومه، یک شب در میون خونه ماست :-D دیشب بعد از دور دور شبانه رفتیم لباساشو از خونه اشون برداره که شب برای خواب بریم خونه ما، بعد تا پامو از ماشین گذاشتم پایین خواهراش پریدن بغلم :)) انقد خنده ام گرفته بود، خب قبل از عقد هم دیده بودیم همو اما انگار الان که رسمی شدیم عزیز تر شدم :-D بعد فکر کنین همه...
-
۱۶
سهشنبه 2 تیر 1394 09:54
وقتایی که پیشمه اصلاااا نمیخوام زمان بگذره
-
۱۵
دوشنبه 1 تیر 1394 02:10
امشب باااااا خیال راحت و بدون هیچ استرس ونگرانی با هم رفتیم پارک به عادت همیشگیمون،اما با این تفاوت که دیگه رسما همسر همدیگه شدیم ... خیلی هزار بار بیشتر لذت بخش تر و دلنشین تر از همیشه بود ..... امشب پیشم نیست و دلتنگشم اما دروغ چرا حالا رااااحت میگیرم میخوابم :)))) فردا کلاسهای این ترم جدیدم هم شروع میشه،یه وقفه...
-
۱۴
یکشنبه 31 خرداد 1394 13:41
دیشب بعد عقد مسابقه فوتسال داشت و خیلی هم واسشون حیاتی بود گویا :) چون هم سرماخورده بودم هم پری بودم وهیچ حالم خوب نبود ازم میخواست استراحت کنم و به خودم فشار نیارم ،بعد ترش رفتم پایین آشپزخونه تا واسه شام سالاد درست کنم و وقتی زنگ زده بود جواب نداده بودم زنگ زده بود گوشی مامان و بعد احوالپرسی خواهش کرده بود با من...
-
۱۳
شنبه 30 خرداد 1394 21:51
عقد کردیم!!!!! خدایا مرسی ... باورت میشه؟؟؟؟ ۳۰/۳/۹۴ خیلی دوست دارم،یکی از بهترین اتفاقات زندیگم درون تو رخ داد هیچوقت فراموشت نمیکنم..... دیگه همیشه تا زنده ام کنارتم عزیزترینم ...
-
۱۲
شنبه 30 خرداد 1394 16:58
صبح زود بیدار میشیم،میاد شناسنامه رو ازم میگیره تا بره کارای محضر انجام بده،بعد با خواهرش میان دنبالم تا بریم آزمایش بدیم،همه کارهامونو سه تایی و با شوخی وخنده انجام میدیم،خیلی راحت و با آرامش مراحل طی میکنیم،میریم چادر انتخاب کنم و میخریم و بعدش انگشتر نامزدی .. خیلی خوشحالیم ،عصر ساعت ۷:۲۰ عاقد وقت میده برای...
-
۱۱
چهارشنبه 27 خرداد 1394 15:19
خب قرار بر این بود که فردای روزی که خطابه نوشته شد آزمایشات رو انجام بدیم وعصر تومحضر به عقد در بیایم و شب رستوران شام بدیم ،اما چند روزی عقب افتاد به خاطر پاره ای از مشکلات و افتاد برای شنبه . .. ایشالا که خیره و هیچ اتفاقی بی حکمت نیست،من خودم رو به خدا سپردم حتی اگه صلاحم در این ازدواج نباشه چون مطمئنم از دلم...
-
۱۰
دوشنبه 25 خرداد 1394 22:56
خب خداروشکر مجلس امشب هم به خوبی و خوشی وآرامش برگزار شد . خطابه با رضایت وتوافق طرفین نوشته شد و امضا شد . جفتمون خوشحالیم و یه نفس راحت کشیدیم، ایشالا فردا صبح هم میریم برای آزمایش و عصر هم وقت محضر برای عقد رسمی میگیریم،همه چیز دست به دست هم داد وبا یاری وتوکل به خدا دستای مارو به هم گره زد با تمام مشکلاتی...
-
۰۹
یکشنبه 24 خرداد 1394 14:35
جلسات مشاوره هم خیلی خوب پیش رفت و بهمون کمک کرد ،خداروشکر یه اتفاق خوب مالی هم واسمون رخ داد که خیلی خوشحالمون کرد،خدارو شاکریم .. مثل پازل همه چیز داره کنار هم چیده میشه ... آی خدا شکرت ..
-
۰۸
شنبه 23 خرداد 1394 17:41
دیشب مراسم به خوبی برگزار شد .. حرفاشون رو زدند .. خانواده ها با هم آشنا شدن ، مامان و بابا و عمو و زن عمو پسر خوبی تشخیصش دادن .. خداروشکر به دل مامان بابا نشسته و خوشحال بودن همگی . یک قدم بهم نزدیک تر شدیم . حالا قرار بر این شد که امروز بریم مشاور هم ببینیم و ۳ روز دیگه جواب بدیم وبعد یک شب قول وقرار ها نوشته بشه...
-
۰۷
شنبه 23 خرداد 1394 17:35
خدایا به تو توکل میکنیم ... سربلندم کن ... امیدمون رو نا امید نذار .. ازت ممنون و سپاسگزارم
-
۰۶
شنبه 23 خرداد 1394 01:09
خدایا کمکمکنکم نیارم ....... ک